قتل جان و نانسی باسکو در اوت ۱۹۹۳ از آن دست پروندههای عجیب جنایی بود که تنها نیروهای ماورائی قادر به حل آن بودند. وقتی پلیس در یافتن سرنخهای تازه ناکام ماند، مادر مقتول تصمیم گرفت از یک غیبگو کمک بگیرد. این غیبگو نه تنها توانست قیافه و سنو سال قاتل را تشخیص دهد، بلکه حتی زمان دستگیری او را هم پیشبینی کرد. با سایت ماورائی همراه باشید.
نانسی مدلی بود که بعدا تصمیم گرفت به فروشندگی روی بیاورد. او در محل کار جدید خود با همسر آیندهاش، جان باسکو آشنا شد. اگرچه جان همچنان درگیر طلاق پردردسر خود از همسر سابقش و ماجرای حضانت فرزندانش بود. اما جان و نانسی دیوانهوار عاشق یکدیگر شدند و خیلی زود بایکدیگر ازدواج کردند. آنها سپس تصمیم گرفتند به خانه جدید خود نقل مکان کنند. آنها خانه خود را از خانواده کلارک خریداری کردند. این خانه با توجه به اینکه یک کارگاه نجاری داشت و در منطقهای با کاربری تجاری واقع شده بود، موقعیت بسیار مناسبی برای جان، نجار مبلمان و اثاثیه خانه به وجود میآورد. اما جان پس از نقل مکان به خانه جدید متوجه شد، منزل جدیدش در یک منطقه مسکونی قرار دارد. همین امر نیز باعث اختلاف بین مالک و خریدار شد.
پروندهای بدون سرنخ
در همین حال، نانسی به پلیس گزارش داده بود که نوجوانان محله گاهگداری او را اذیت میکنند. مثلا وقتی با ماشین از کنار او رد میشدند برای او بوق میزدند یا اینکه دزدکی آفتاب گرفتن او را تماشا میکردند. روزی یکی از همسایههای خانواده باسکو متوجه شد تمام پنجرههای خانهی باز است، اما هیچ خبری از ساکنان آن نیست. او بلافاصله جریان را به اطلاع پلیس رساند. برخی گمان میکنند این فرد از تاریخ دادگاه جان اطلاع داشته، از این جهت وقتی ماشین باسکوها را پارک شده جلوی خانهشان دیده کاملا متعجب شده است.

جان و نانسی باسکو
مأموران پلیسی که به صحنه جرم رسیدند، گفتهاند که به دو جسد متعفن با انبوهی از مگسها برخوردهاند. جسد نانسی و جان در اتاق خواب بود. جان در رختخواب کنار همسرش نانسی افتاده بود. ظاهرا جسد نانسی وضعیت بهتری داشت و فساد کمتری به خود دیده بود. پلیس در ابتدا تصور میکرد این دو خودکشی کردهاند، چرا که به سر هر دو نفر شلیک شده بود. اما این فرضیه به سرعت رد شد. چرا که هیچ اسلحهای در صحنه پیدا نشد. با این حال، مأموران متوجه شدند کلت مگنوم جان گم شده است. بررسیهای بیشتر نشان داد، نانسی از ناحیه گونه و پشت زخمی شده و یکی از گلولهها باعث شکستن عینک او شده است.
خیلی زود مشخص شد، اسلحه مفقود شده آلت قتاله نبوده است. برخی منابع گفتهاند برخی وسایل جزئی از خانه به سرقت رفته بود. با این حال، گمانهزنیهای دیگری نیز وجود دارد که ادعا میکنند خانه کاملا دستنخورده باقی مانده بود. پنجرهی زیرزمین که قفل نشده بود، محل ورود قاتل بود. سیمهای تلفن هم بریده شده بود. قاتل پیش از قتل برق خانه را نیز قطع کرده بود. باسکوها در رختخواب برهنه بودند و روی سر نانسی با متکا پوشانده شده بود. همین باعث شده بود جسد او از تجزیه بیشتر محفوظ بماند. روی هر دو جسد آثاری از کبودی به چشم میخورد. به عقیده پلیس اجساد قربانیان حدود یک هفته در خانه مانده بودند. قاتل پس از اعتراف گفت: «شاید پس از قتل نانسی را دستمالی کرده باشد.»

آنتوانت (تونی) باسکو
پلیس پس از یک تماس تلفنی جریان قتل را به اطلاع آنتوانت (تونی) باسکو، مادر جان رساندند. او و دو برادر جان بلافاصله به مونتانا آمدند تا صحنه جرم را پیش از انتقال اجساد به سردخانه ببیند. پلیس پس از رد فرضیه خودکشی یا قتل هیچ سرنخ دیگری نداشت. تونی پس از دو ماه کاملا از دستگیری قاتل پسر و عروسش مأیوس شد. او تصمیم گرفت از کمک غیبگو و پیشگویی به نام دانیون برینکلی استفاده کند. در همین حال، پلیس طبق رویه عادی پروندههای قتل از دو مظنون اصلی پرونده بازجویی کرد. این دو نفر همسر سابق باسکو (که به همراه فرزندان جان در کلرادو زندگی میکرد) و جو کلارک فروشنده خانه بودند. اما خیلی زود مشخص شد هر دو شب حادثه جایی دیگری بودند.
پیشگویی حیرتانگیز برینکلی
کلارک پس از بازجویی گفت که قبلا در مورد منطقهبندی خانه به جان اطلاع داده بود و دلیل دیگری برای بحث بیشتر با او نداشته است. در همین حال، بعدا مشخص شد که جان در زمان دادگاه حضانت فرزندانش در بولدر، کلرادو از فساد وکلا و قضات آنجا نگران بوده و حتی تهدید به افشاگری زده است. از این رو، او حس میکرد به دلایلی ممکن است جان او در خطر باشد. تهیه اسلحه احتمالا به همین دلیل بوده است. در همین حال تونی دانیون برینکلی را استخدام کرد تا بتواند بالاخره پس از ماهها سرنخی از قاتل پسر و عروسش پیدا کند. برینکلی روز ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۶ مشغول صحبت با تلفن بود که صاعقهای به خطوط تلفن برخورد کرده بود او را از زمین بلند کرد و به گوشهای پرت کرد. برینکلی بعدها گفت در آن لحظه تمام زندگیاش را جلوی چشمانش دیده است. برینکلی مدتی بعد از بیمارستان مرخص شد. اما او دیگر آن فرد سابق نبود. بلکه آزمایشهای دکتر ویلیام رول، یک فراروانشناس مشخص کرد که او به دلایل اسرارآمیزی صاحب نیروی غیبگویی شده است.
کابوسها آنقدر واقعی بودند که شدو پس از قتل مطمئن نبود واقعا مرتکب قتل شده است
برینکلی با تونی باسکو ملاقات کرد و اطلاعات زیادی از قاتل به او داد. بنا به ادعای برینکلی، عامل جنایت مرد جوان ۱۹ تا ۲۰ ساله، لاغر اندام با چشمان تیره بوده، قاتل قبلا هم به خانه باسکوها آمده بود، چرا که خانه را به خوبی میشناخته. علاوه بر این برینکلی به تونی گفت که قاتل دانشجوی یکی از دانشگاههای غربمیانهی آمریکا است و تا دو ماه دیگر (یعنی قبل از کریسمس) دستگیر میشود. برینکلی همچنین گفته بود که قاتل از پنجرهی زیرزمین وارد خانه شده است. او ادعا میکرد قاتل باسکوها را کاملا میشناخته است. تونی این مشخصات را به اطلاع مأموران پلیس رساند، اما پلیس به دنبال شواهدی فیزیکی میگشتند و توجهی به گفتههای او نکردند.

دانیون برینکلی
در همین حال، در دانشگاه جورج فاکس، در ایالت اورگن (غرب ایالت مونتانا)، جوزف شَدو کلارک، پسر جو کلارک در حال صحبت با بیلی، یکی از هماتاقیهای خود اعتراف تکاندهندهای کرد. شدو به بیلی گفت که پیش از اینکه به دانشگاه بیاید مرتکب قتل شده است. بیلی که نگران وضعیت روانی او بود تصمیم گرفت ماجرا را به مشاور خوابگاه اطلاع دهد و او هم بلافاصله جریان را به پلیس اطلاع داد. به این ترتیب، پلیس به سرعت وارد ماجرا شد و او را دستگیر کرد. در کمال حیرت، تمام مشخصات قاتل با آنچه برینکلی گفته بود کاملا مطابقت داشت.
همانطور که برینکلی پیشبینی کرده بود، جوزف شدو کلارک در دسامبر ۱۹۹۳ دستگیر شد. او ۱۹ ساله بود و در کالجی در اورگن تحصیل میکرد. او باسکوها را میشناخت، چون آنها حالا در خانهی سابق کلارکها، خانهی دوران کودکیاش زندگی میکردند. او در شب حادثه پس از قطع برق و تلفن به آهستگی به طبقه بالا رفت و باسکوها را در تختخواب اتاق خواب پیدا کرد. او هیکل نحیفی داشت و ظاهرا یکی از همان نوجوانان محله بود که بارها نانسی را اذیت کرده بود.
اعتراف و حبس ابد برای قاتل
اگرچه شدو در ابتدا ادعا میکرد بیگناه است، اما خیلی زود به دو فقره قتل عمدی و یک سرقت اعتراف کرد. او ابتدا به ۲۲۰ سال حبس محکوم شد. حکم او بعدا به ۱۵۰ سال کاهش یافت. با این حال، قاتل تا ۶۰ سالگی حق آزادی مشروط نداشت. یکی از دلایلی که شدو اعدام نشد، تونی باسکو بود. این نویسنده که مسیحی کاتولیکی بود و بیشتر به دلیل نگارش کتابهای مذهبی شهرت داشت، به شدت با مجازات اعدام مخالف بود.

جو شدو کلارک
دوستان شدو گفتهاند که او قبل از قتل باسکوها خوابهای عجیبی در مورد قتل و تجاوز میدیده است. او همچنین به بازپرسان گفت که از یک ماه قبل از قتل خوابهای عجیبی میدید. او در این خوابها میدید که وارد خانهی دوران کودکی میشود و ساکنان خانه را به قتل میرساند. در کابوسهای شدو رابطه جنسی با یک زن بدون چهره هم وجود داشت. ظاهرا این خواب و رؤیاها آنقدر واقعی بودند که شدو پس از قتل مطمئن نبود واقعا مرتکب قتل شده یا اینکه باز هم اسیر یکی از کابوسهای دلهرهآورش شده است.
شدو ادعا کرد که در آن روز سرنوشتساز ماه اوت کابوسهایش به قدری قدرت یافته بودند که حتی گاهی در بیداری نیز سراغش میآمدند. در این حال، او گاهی صداهای مرموزی را میشنید که از او میخواستند به خانه باسکوها برود. او هم دقیقا طبق آنچه این صداهای مرموز به او گفته بودند وارد خانه شد و در کمال خونسردی با اسلحهای که به تازگی خریداری کرده بود ساکنان جدید خانه را به قتل رساند.
منبع: Ranker